شاعر : محمدجواد پرچمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مثنوی
این مرد که درگوشۀ بسترنگران است واللهِ که مظلـومتـرین مردجهان است
از زندگى پُرغـم خود سیر شد امشب خیبر شکن ازغصه زمینگیرشد امشب
خورشید دلش خون شده وماه زمینخورد سختاست بگویم اسدالله زمینخورد
در بستر مظلـومیت آقاى حـنـین است این مرد جگرسوخته باباى حسین است
طفـلان هـمه با اشکسرازیررسیدند واى ازدل زینب همه با شیـررسیدند واى ازدل زینب چهکندزخم سرشرا این پارچۀ خـونىوچـشمانتـرشرا
بازحمت علی امربهخیرالعملش کرد هرطورکه شد زینب خود را بغلش کرد
بعضوسط حنجـرههازنده شد امشب با گریه همه خاطرهها زندهشدامشب
دور و بر بسترهمگى مرثیه خواندند با روضه مادرهمگى مرثـیه خواندند
ازآن در ودیوارعـلی خـاطـره دارد ازتـیـزی مسـمارعـلـی خـاطره دارد زردى رخش یادهمان روى کبود است روىلب اوروضۀ بازوىکبوداست
سـى سـال غـمـش را اسـدالله نـگـفـتـه میگـفـت ازآن درد که با چاه نگـفـته
سخت استکه زن با لگـد مرد بیـفـتد درپـیـش نـگــاه هـمـه بـادرد بـیـفـتـد
سختاست به ناموسکسىراه ببندند سخت است که برگریه مظلومبخندند من مانده به یادم زد وآیینه وترک خوردزهرا سرمن بود که در کوچه کتک خورد
میخواستکه در روضه احساس بماند رفـتـند هـمه،گـفـت که عـبـاس بـمانـد
هم آیـنه هم آب سـپـردم به تو عـبـاس من زینب بیتـاب سپردم به تو عباس
مِن بـعـد نـگـاه تو و چـشـمان عـقـیـله سـاقـى حـرم جـان تو و جـان عـقـیـله
در کـوفـه مـبــادا بـیعـلـمـدار بـیـایـد بـیتـو نـکـنــد بـر سـر بــازار بـیـایـد سوگند به این خون سر وروى خضابم دلـواپـس نـامـوسـم وآن بـزم شــرابـم